جدول جو
جدول جو

معنی آل مره - جستجوی لغت در جدول جو

آل مره
مهره هایی که عوام برای دفع چشم و اجنه به خود بندند، مهره
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب تره
تصویر آب تره
بولاغ اوتی، گیاهی خودرو از خانوادۀ تره تیزک با گل های کوچک سفید که مصرف دارویی دارد، جرجیر آبی، آب تره، علف چشمه، شاهی آبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل مرده
تصویر دل مرده
افسرده، دل تنگ، ملول، بی ذوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب مژه
تصویر آب مژه
آب مژگان، اشک چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل مهره
تصویر گل مهره
مهره یا گلولۀ کوچک که از گل درست کنند، مهرۀ کمان گروهه
فرهنگ فارسی عمید
دانه یا کورکی که به علت مالیدن دست یا دستمال آلوده در پلک چشم در پای مژه پیدا می شود، آژخ
فرهنگ فارسی عمید
(گُ مُ ژَ / ژِ)
دانه یا جوشی که در پلک چشم بوجود آید
لغت نامه دهخدا
(لِ کَ)
طبقه ای از ملوک شرق ایران از نژاد غوریان که از 643 تا 791 ه. ق. حکومت رانده اند و پای تخت آنان هرات بود. سرسلسلۀ این دودمان شمس الدین محمد دخترزادۀ ملک رکن الدین، و او بزمان جدّ خویش رکن الدین یکی از سران سپاه و از مقربین چنگیز بود (643-676) ، و پس از او رکن الدین کهین پسر شمس الدین محمدبجای او نشست (677-705) ، و بعد از رکن الدین کهین پسر او فخرالدین بمقام پدر رسید (705-706) ، چهارمین فرمانروای این سلسله غیاث الدین پسر فخرالدین است (707-729) ، و پنجمین آنان شمس الدین محمد 729-730) ، ششمین ملک حافظ 730 -732) ، و هفتمین این دوده معزالدین حسین است 732-771) ، و پس از او پسرش غیاث الدین جای پدر گرفت (771-783) ، و او را امیرتیمور گورکان مغلوب کرده و با پسر بماوراءالنهر فرستاد و در آنجا در 787بامر او بقتل رسیدند و سلسلۀ آل کرت منقرض گردید
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ مِ)
نوعی از گل:
نهانی به پالیزبان گفت شاه
که از مهتر ده گل مهر خواه.
فردوسی.
چو بشنید از او این سخن باغبان
گل مهر آورد آمد دمان.
فردوسی.
ز خرادبرزین گل مهر خواست
به بالین مست آمد از حجره راست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گِ مُ رَ / رِ)
هر گلوله و مهره را گویند که از گل سازند عموماً و کمان گروهه را خصوصاً. (برهان) (آنندراج) : بر سر هر یک مردی یک مهره گل از سفال گل مهرۀ از سفاله... که چنانکه گل را بیزی و آنرا سفال کنی هر یک چند پشکل گوسفند و بر هر گل مهره نام آن کس نبشته. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی قصۀ اصحاب فیل).
هر حجتی که گفت بدو رد کنی و باز
اندردهان نهیش چو گل مهره در تفک.
سوزنی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
دو صد مهره بر یکدگر ساخته ست
که گل مهرۀ نو بپرداخته ست.
سعدی (بوستان).
، کرۀ زمین، کنایه از آدمی. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان بیرون بشم بخش کلاته دشت شهرستان نوشهر واقع در 20000 گزی جنوب باختری حسن کیف و 10000 گزی جنوب باختری مرزان آباد. هوای آن سرد و دارای 80 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در7000هزارگزی این آبادی آب معدنی گازداری وجود دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ رَ)
دهی است از دهستان زردلان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 57000گزی جنوب خاوری کرمانشاه و 15000گزی سراب به فیروزآباد. هوای آن سرد و دارای 80 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری می باشد و در آنجا زغال وهیزم تهیه میشود. راه آن مالرو است و ساکنان از طایفۀ بالاوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِ مُ دَ / دِ)
مرده دل. افسرده دل. پژمرده. آنکه نشاط ندارد. مقابل دل زنده:
چنان خوش آید بر گوش تو سؤال کجا
به گوش مردم دل مرده بانگ رود حزین.
فرخی.
کو محرم غم کشتۀ دل زنده بدردی
کاین راز به دل مردۀ خرم نفروشم.
خاقانی.
عازردل مرده ای در وی گریز
گو مرا باد مسیحائی فرست.
خاقانی.
کلمه ای چند همی گفتم بطریق وعظ با طایفۀ افسردۀ دل مرده. (گلستان سعدی).
زندگانی چیست مردن پیش دوست
کاین گروه زندگان دل مرده اند.
سعدی.
به ایثار مردم سبق برده اند
نه شب زنده داران دل مرده اند.
سعدی.
هردم آرد باد صبح از روضۀ رضوان پیام
کآخر ای دل مردگان جز باده من یحیی العظام.
خواجو.
دل مرده ای که سر به گربیان خواب برد
کافور ساخت یاسمن ماهتاب را.
صائب (از آنندراج).
، کودن. بلید. (ناظم الاطباء). طامس القلب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ رِ)
دهی از دهستان فریم بخش دودانگۀ شهرستان ساری. سکنۀ آن 220 تن. آب آنجا از رود خانه پاجی. محصول عمده آنجا برنج و غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
ماه آب سریانی، مرادف آغوسطس رومی، و رجوع به آب (مدخل دوم) شود
لغت نامه دهخدا
(بِ مُ دَ / دِ)
آب راکد
لغت نامه دهخدا
(بِ مُژَ / ژِ)
اشک:
من شسته به نظاره و انگشت همی گز
وآب مژه بگشاده و غلطان شده چون گوز.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ)
گیاهی است آبی با برگهای مایل بتدویر و زبانگز چون ترتیزک و در چهارمحال اصفهان آن را بکلو گویند، و آن از احرار بقول است
لغت نامه دهخدا
(چِ مَ)
چوب گنده و مضبوطی که پس در بسته گذارند. (ناظم الاطباء). از بعضی ثقاه مسموع است که دو چوبی است سوراخ کرده بر پشت در بردو تختۀ در نصب کنند و چوبی دیگر در آن اندازند برای استحکام. (از آنندراج). کلون. کلید:
چل مرد در سرای سنبل خان اند
جمعی که به هند راندۀ ایرانند.
سلیم (از آنندراج).
، در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه پایه، و ستونی از خشت و گل است که پشت دیوار شکسته برآرند و بدان وسیله موقتاً دیوار را از سقوط نگهدارند. ستونی از سنگ و خشت و گل که به شکل ’گونیا’ پشت دیوار شکسته یا کج شده طوری بنا کنند که دیوار برضلع عمودی ’گونیا’ تکیه دارد و قاعده گونیا مماس برزمین است
لغت نامه دهخدا
تصویری از چل مرد
تصویر چل مرد
چوب گنده ای که پس در بسته گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل مژه
تصویر گل مژه
کورکی که بعلت دست آلوده مالیدن در پلک چشم زیر مژه پیدا میشود
فرهنگ لغت هوشیار
از تیره چلیپائیان با ارتفاع 10 تا 60 سانتیمتر که غالبادر کنار جویبارها و مسیرجریان آب روید. گلهایش کوچک و سفید و بصورت خوشه است بولاغ اوتی شاهی آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل مغره
تصویر گل مغره
گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله و مهره ای که از گل سازند، مهره کمال گروهه (خصوصا) : هر صحبتی که گفت بدو رد کنی و باز اندر دهان نهیش چو گل مهره در تفک. (سوزنی)، کره زمین، آدمی (که گویند از خاک سرشته شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل مرده
تصویر دل مرده
افسرده پژمرده مقابل زنده دل، کودن بلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب مژه
تصویر آب مژه
اشک چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل مژه
تصویر گل مژه
((گُ. مُ ژِ))
دانه یا جوشی که در پلک چشم به وجود آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گل مهره
تصویر گل مهره
گلوله و مهره ای که از گل سازند، کره زمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کل مرغ
تصویر کل مرغ
((کَ مُ))
نوعی کرکس که سر وی پر ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دل مرده
تصویر دل مرده
((دِ. مُ دِ))
افسرده، بی انگیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چل مرد
تصویر چل مرد
((چِ. مَ))
چوب گنده ای که پس در بسته گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آل مردی
تصویر آل مردی
نره، نری
فرهنگ واژه فارسی سره
مار دیو، عجوزه –زن بسیار زشت
فرهنگ گویش مازندرانی
قدم بزرگ برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
نام یکی از مناطق ییلاقی سه هزار تنکابن آش محله
فرهنگ گویش مازندرانی